بهسان رهنوردانی که در افسانهها گویند،گرفته کولبارِ زادِ ره بر دوش،فشرده چوبدست خیزران در مشت،گهی پرگوی و گه خاموش،در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپویند،
ما هم راه خود را میکنیم آغاز.
سه ره پیداست...
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر،
حدیثی کهش نمیخوانی بر آن دیگر.نخستین: راه نوش و راحت و شادی.به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،اگر سر بر کنی غوغا، وگر دم درکشی آرام.سه دیگر: راه بیبرگشت، بی
درباره این سایت