نتایج جستجو برای عبارت :

با لشگر غم می جنگم

"آزادی" به نظرم مهم‌ترین داشته‌ی بشره که نباید ازش محروم بشه، با هر توجیهی که بخوان مانعش بشن.
تو اولین دلیل مبارزه من بودی، برای تو با همه می‌جنگم، با همه‌ی شرایط می‌جنگم که مانعی در راه رسیدنم به تو وجود نداشته باشه.
من در مقابل تمام چیزایی که مانع رسیدن من به تو بشن خواهم ایستاد.
قول میدم نذارم دیگر افکار بد به سراغم بیان
قول میدم دیگه صورت مسأله رو پاک نکنم
قول میدم مبارزه کنم
به خاطر تو
و به خاطر خودم
غریق بی نجاتم. 
طوفان حال من...
میدونی ی وقتایی بار عجیبی میشینه رو شونه هات. اون لحظه ای که حجم تنهایی رو به وسعت اقیانوس میبینی و دلت میشکنه. 
تنهایی ای که خیلی وقته به آغوش کشیدی. 
من تو این مختصات مکانی و زمانی دلم از آدمای بی جرات دور و ورم گرفته. 
دلم از دوری ها گرفته. دلم از اینکه ادما به راحتی با هم حرفاشونو نمیزنن گرفته. 
و خیلی چیزای دیگه.
در اوج نا امیدی اما امید دارم به این که خوب یا بد سخت یا آسون این پیچ زندگی هم میگذره. اما به خودم به پ
بدن‌درد. آبریزش بینی. خستگی. کرخت بودن. سستی. بی‌انگیزگی. پس از برگشتن از تبریز با این‌ها دست و پنجه نرم کردم. حتی میل نداشتم که برای خودم غذا بپزم. چند روزی‌ست که از خانه بیرون نرفته‌ام. قرص ال‌دی کار خودش را کرده. بعد از شنیدن خبر گران شدن بنزین دچار فروپاشی روانی شدم. امروز کمی نقاشی کشیدم و نشستم پای تماشای سریال. بعد از ظهر خوابیدم. وقتی که بیدار شدم اینترنتم قطع بود. هنوز وای‌فای نگرفته‌ام و چه کسی می‌داند که اینترنت گوشی چه زمانی وصل
یکه بود و بی‌حریف، این شد که لشگر باب شدلشگری را کشت، جنگ نابرابر باب شدتیغ بر کف با نقابی از دل لشگر گذشتدر عرب، تشبیه ابروها به خنجر باب شدهیبتش را چون مؤذن داخل محراب دیدابتدای هر اذان "الله اکبر" باب شدشیعیان توحیدشان را در ولایت یافتنددر نماز این شد که بعد از حمد، کوثر باب شداصلا از وقتی که فهمیدیم کوثر با علی‌ستختم قرآن بین ما از جزء آخر باب شدگفت پیغمبر "انا علمٌ علیٌ بابها"در مدینه ناگهان سوزاندن در باب شد!هر چه را شد باب کردند، آخرش
 جعفری گوید شنیدم حضرت   ابوالحسن ع بمن فرمود چرا مینگرمکه تو نزد عبدالرحمان بن یعقوب هستی   جماری  عرضکرداو دایی من است  حضرت فرمود او در باره خدا سحخن ناهمواری گوید خدارا بصورت اجسام و اوصاف ان ان وصف کند و پس باو همنشین شو ومارا واگذاریابا بشین واوراترک کن  عرضکردم  او هرچه میخواهد بگوید بمن چه زیانی دارد وقتیکه من نگویم انچه را که او گوید ابوالحسن ع فرمود ایا نمی ترسی از اینکه باو عذابی نازل کردد و هردو ی شما را فرا گیرد ایا ندانی داست
خروسه کجاست؟رو پرچین
چی داره؟تاج چین چین
بالش رو هی تکون می‌دهبه این و اون نشون می‌ده
می‌گه که خوش به حال منرنگین کمونه بال من
هم قوی، هم قشنگمهیچ کس نیاد به جنگم
بعد چی می‌شه ؟می‌خونه تا خسته می‌شه
وقتی می‌آد به لونهنمونده آب و دونه
آدم ها برای زندگی‌شان تصمیم های قشنگی می‌گیرند! اما مسیر از ایده به فعل رسیدن آنقدر طولانی‌ست که ده بار در این مسیر می‌زایید، بیست بار می‌چایید، سی بار می‌رینید... آری، دقیقن ! برای بار سی‌ام ریده‌ام... . و نمی‌دانم چرا خسته نمی‌شوم؟ چرا رویم کم نمی‌شود؟ چرا کسی نیست گوش‌م را بپیچاند؟ چرا سرم نمی‌شکند با این همه سنگ؟ چرا یکی نیست دستم را محکم بگیرد و بگوید هییییس، آرام باش، بنشین، رسیدی... . دارم می‌جنگم، به جان خواهر مادرم هر سکانس و هر
نام بلندش نقل هر منبر علی اکبردر آسمان معرفت، اختر علی اکبراز ساکنان عرش بالاتر، علی اکبرنور خدا را خوب بنگر در علی اکبرتا روز محشر رحمت حق بر علی اکبرچشم فلک هرگز ندیده مثل و همتایشآورده با خود خنده را، بر وجه بابایشدل بُرده از آل عبا با روی زیبایشبر بیت بابایش شده زیور علی اکبرتا روز محشر رحمت حق بر علی اکبردلداده ی حیدر شدن، توحید یعنی اینمست از می کوثر شدن، توحید یعنی اینعبد علی اکبر شدن، توحید یعنی ایندر ذات حق ممسوس چون حیدر، علی اکبر
ناصر عباسی–اسمیه شهر
ای دوست درد من زیاد و دشت هبر دنه های
تیسه دلبر شومه در به در وومه تیسه دلبر اسمی این شهر وومه
شومه لات شمی محله سر وومه شومه دلبر شهری کلانتر وومه
شومه دلبر تی قلبی تک پر وومه دیوانه خاطر شی دلبر وومه
شهر آمل من همه ره سر وومه تی خاطری کیجا شور و شر وومه
من شی تنها تنی هوادارمه تنها لشگر من تنی چودارمه
دل هاده تو شه تی دلدار وومه تا آخر عمر کیجا تنی یار وومه
اگه بخوای من تی هوادار وومه
بییری سر جنگ تی سردار وومه تی خاطری از
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی محرم ۹۸ روز هفتم
از کربلا رنگ خوشی دیدم؟! ندیدمبی شیر ماندم، بین هر خیمه دویدمدیشب فقط تا صبح طفلم داد می زدخیلی خجالت از بنی هاشم کشیدم***ای کاش این داغی که دیدم خواب باشدطفلم سلامت، محضر ارباب باشدگفتم: حسینم، حاضرم در بین این دشت...تشنه بمیرم، اصغرم سیراب باشد***مولای من حیران و سرافکنده آمدرو زد سوی دشمن ولی شرمنده آمدوقتی که بر می گشت با چشم پر از آباز لشگر دشمن صدای خنده آمد***تیری در این لشگر نبود
ناصر عباسی–اسمیه شهر
ای دوست درد من زیاد و دشت هبر دنه های
تیسه دلبر شومه در به در وومه تیسه دلبر اسمی این شهر وومه
شومه لات شمی محله سر وومه شومه دلبر شهری کلانتر وومه
شومه دلبر تی قلبی تک پر وومه دیوانه خاطر شی دلبر وومه
شهر آمل من همه ره سر وومه تی خاطری کیجا شور و شر وومه
من شی تنها تنی هوادارمه تنها لشگر من تنی چودارمه
دل هاده تو شه تی دلدار وومه تا آخر عمر کیجا تنی یار وومه
اگه بخوای من تی هوادار وومه
بییری سر جنگ تی سردار وومه تی خاطری از
فرماندهان

اسطوره های

لشگر قهرمان

حضرت سیدالشهدا {علیه
السلام} 




"شهید حاج
حسین اسکندرلو"

.

- از فرماندهان
پرآوازه و محبوب

لشگر ۲۷ و لشگر ۱۰ و
از نیروهای قدیمی

پادگان حضرت ولیعصر
{عج} سپاه تهران

.

.

"سردار
جانباز حاج علی فضلی"

.

- از نیروهای قدیمی
سپاه تهران

فرمانده سابق لشگر ۲۷
، لشگر ۱۰

و فرمانده تیپ (لشگر)
حضرت المهدی {عج}

.

ایشان همچنین در
قرارگاه برون مرزی سپاه

نقش مهم و تاثیرگذاری
داشت

و نقش درخشانی در
مقابله با فتنه سال ۷۸

و مقابله
بسم الله الرحمن الرحیمصورتش خیس اشک بود؛ مژده ای شنیده بود که  قلبش را آرام می کرد.دیگر ترسی نداشت از اینکه خود به ملاقات مرگ رود یا مرگ او را در آغوش گیرد.دقایقی قبل، رسول خدا صلی الله علیه وآله، با او از رجعت گفته بود و از بازگشت مومنان در زمانه ظهور. آن روز سلمان محمّدی از پیامبر شنید که:«آخرین جانشین من، مهدی است.همان که زمانه ظهورش را درک خواهید کرد؛ تو، و هر که مثل تو باشد.و هر که با معرفتی راستین، او را پیروی کند». اشک شوق سلمان روی گونه
در زمان های دور حاکمی با لباس مبدل برای سرکشی و درک اوضاع به میان مردم می رفت. از قضا روزی از محلی می گذشت، سه مرد با هم در حال گفتگو بودند حاکم از آنان اجازه گرفت تا لحظه ای در کنارشان باشد.
یکی از مردان گفت آرزو دارم فرمانده لشگر کشورم باشم، دومی گفت من دوست دارم وزیر دارائی کشور باشم و سومی آهی کشید و گفت شنیده ام حاکم همسر زیبائی دارد مثل ماه ای کاش می شد من شبی را در کنار همسر حاکم می گذراندم.
حاکم که کناری نشسته بود پس از شنیدن آرزو های آنان
بچه که بودم هر بار با مادرم در خیابان راه می رفتم به این فکر می کردم که همینطور که من آدم های اطراف را می بینم و از کنارم می گذرند و در تمام مدت عمر من نقش آنها در زندگی من همین 30 ثانیه است من هم برای آنها همین حکم را دارم. به این فکر می کردم که من هم از تمام عمر آنها همین یک جمله کوتاه را که در حال گذر می گویند می شنوم به اینکه آنها هر کدام برای خود یک «من» هستند و برای من «آدم های زندگی ام». کسانی که در زندگی من سیاهی لشگر هستند و در زندگی خودشان نق
خوبین؟
من برگشتم...
و خیلی خیلی از همتون معذرت می خوام که این چند روزه اذیتتون کردم...متاسفم^^
و از تک تکتون ممونم که باهام دردو دل کردین تا حالم بهتر شه...
به خاطر شماهام که شده می مونم و با هرچیزی که بهتون اسیب برسونه می جنگم چون شما با ارزش ترین افراد و دوستام تو زندگیمین ^^
سحرگاه یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۵۲ عراق حمله گسترده‌ای را با نیت اشغال خوزستان آغاز کرد. لشگر عراق با صدها تانک روسی پیشرفته و چندین نفربر زرهی توانستند به مرز ایران تعرض کرده و قسمتی از خاک ایران را تصرف کنند...
بلافاصله جلسه فوق‌العاده‌ای میان سران ارتش و دولت برگزار شد. لشگر زرهی نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی از اهواز وارد عمل شد و نیروهای عراقی را تار و مار میکند. واکنش ایران نسبت به تجاوز عراق چنان سریع بود که ساعت ۹ صبح نماینده عراق در سازمان ملل
هر آدمی یه موقع وا میده... نه اینکه همه اش محیط هولش میده. خودش دیگه نمیتونه متفاوت بودن تحمل کنه. ایا گناه آخرین سربازی با وجود دیدن فداکاری تمام دوستانش باز شمشیرش رو بنداز پایین قابل بخششه؟
دارم وا میرم ... چیزی که در پس سالها من رو من کرد داره آب میشه. دردی تا مغز استخوان روحم را پاره پاره میکنه.
کاش یکی که قبولش داشتم بهم میگفتم که چشمه؟
درد نابودیه؟ یا درد یک تولد؟
نمیدانم چرا همیشه با خودم در جنگم. جنگی میان خون و آتش. مگر جنگ بی قربانی میشه
دانلود آهنگ لری شروین پناهی بیو بیو
Download Music Lori Shervin Panahi Bio Bio
دانلود اهنگ بیو بیو از شروین پناهی با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
برای دانلود آهنگ به دامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن آهنگ شروین پناهی بیو بیو
بیو بیو اوریشم گل مخملی ار بام نیی به خدا ول معطلی
بیا بیا ابریشم گل مخملی اگر با من نیای به خدا ول معطلی
برنومه چرب ایکنم روغن فرنگی اوریشم گل مخملی
تفنگ برنو رو با روغن فرنگی چرب میکنم ابریشم گل مخملی
نهامشه من لی نمد سی روز تنگی
یعنی از مجریهای چادری تلویزیون ها، عقم میگیره 
خو کثافت اگه چادر سرته اون رژگونه ات چیه عنتر? 
عین ستایش 1 بود که چادر سرش کرده بودن از اون ور چشماشم سیاه! بعد مثلا خانواده مذهبی و دوران جنگم بود! 
مسخره های بوزینه 
ای دهنتو باید بوسید پیامبر که رطب خورده منع رطب چون کند 
چشمای سیاه و لبای قرمزشده ی مجری یعنی نمتونه مخاطب جذب کنه که دختره ی لپی رو رژگونه هم حتما باید بزنین? 
مرده شورتو ببرن تلویزیون که همه کثافت کاریات از تبلیغات بازرگانی و ن
 حضرت صادق ع فرمود برای مومن سراوار نیست  که در مجلسی  بنشیند که خداوند فرمانی شود و ان مومن قدرت بر  بخمزدن ان مجلس نداشته باشد  2 جعفری گوبد شنبدم حضدت ابوالحسن  ع  بمن فرمود چرا مینگرم که تو نزد عبدالدحمن بن یعقوب. هیتی  جعفری عرضکرد او دایی من است حضرت فرموداو در باره خدا  سخن نا همواری گوبد خدارا بصورت اجسام و اوصاف ان وصف کندپس یا باو همنشین شو و ماراواگزار یابا مابنشین و اوراترک کن عرضکردم او هرچه میخواهد بگوید بمن چه زیانی دارد  وفت
به احمد خواهشی دارم سر یار
نخواهد شعرهای فایز زار
بگو تا باز بر گفتار خوبت
که تا محشر بماند یاد این زار!
***
خیالت آورد بر من شبیخون
شبیخون خون احسانت شبیخون
شبیخون زد بفایز لشگر غم
شبی آب آید از چشمم شبی خون
***
بدارالملک تن؟ دل پادشاه است
جواره در اطاعت چون سپاهست
نه هرجا رو نماید یار فایز
که را قدرت که گوید این نه ما هست
شهریور یا مرداد بود؛ حرف زدیم...گفت من دل نازک نیستم اما آشفته شدم.
گفتم ببخشید باعث آشفتگی شما شدم.
جواب داد: این همه آشفته حالی این همه نازک خیالی ای به دوش افکنده گیسو از تو دارم...
صبح خواستم اسکرین شات این پیامش رو براش بفرستم.
گفتم تحمل دلتنگی درد داره؛ چرا دردش رو بی حاصل کنم. بگذار عبور کنه ازین روزها...
نام کتاب : حسین بن علی ( شهادت ) نویسنده : پرویز امینی انتشارات : وزیر توضیحات :این کتاب نحوه ی به شهادت رساندن امام حسین در مقابله با لشگر دشمن را توضیح می دهد که دیگر کسی از یاوران امام باقی نمانده بود و همه به شهادت رسیده بودند و تنها امام حسین باقی مانده بود و حتی وقتی امام برای مبارزه می رود لشگریان دشمن قوانین جنگ را زیر پا می گذارند و امام را دور تا دور محاصره می کنند و چون این کتاب به بیان قصه های دینی به زبان ساده پرداخته مناسب همه ی گروه
از دوشنبه عصر که هواپیما توی فرودگاه اهواز نشست، تا جمعه ظهر که با پرواز ساعت ۱۰ و پنجاه دقیقه از همان فرودگاه به تهران برگشتم روزهایی بر من گذشت شبیه به رویا و اگر میخواهی بدانی چرا، پست های سال پیش همین وبلاگ را بخوان.
من با هم بیرون رفتیم، بستنی خوردیم، فلافل‌هایمان را توی لشگر آباد پر کردیم، خندیدیم... ما زندگی کردیم و زندگی چیز بود که من پیش از این روزها تصوری از آن نداشتم.
و من حس می‌کنم هنوز هم ممکن است از خواب بیدار شوم.
قدیم ها وقتی کسی رهبر بود واقعا قدرت داشت مثلا رئیس یک لشگر جنگی خودش قدرتمند و جنگجو بود و از همه جلوتر هم وارد جنگ می شد اما حالا چه؟ حالا می بینی یک نفر که قادر به کشتن حتی یک پشه هم نیست نه تنها وارد جنگ نمی شود بلکه در امن ترین نقطه کشور پناه می گیرد و هدایت یک ارتش  را در دست دارد. واقعا چه اتفاقی افتاده است؟
ادامه مطلب
امروز،توی شلوغی کارای روزمره،یه پرده از جلوی چشمام کنار رفت...یه جرقه از خواستن حقم از زندگی!جوری که نزدیک بود به گریه بیفتم..."هیچکس لازم نیست رویای منو بدونه""هیچکس حق نداره راجبش حرف بزنه""رویای من،رویای منه""حق منه""سهم منه"آدمی که حتی رویاشو خودش انتخاب نکنه چی داره؟و من رویامو انتخاب کردم...چیزی که همیشه میخواستمش...من،پریسا،یک رهبر خواهم شد؛یک مبارز.و تا پای جونم برای هدفم می جنگم.در واقع تلاش خاصی لازم نیست بکنم...ف
صبح روز سوم مرداد ماه فرمانده لشگر سیدحمید سالکی از جنوب پیغام داد که گردان‌ دیگری را به آبادان بفرست. ایشان همزمان فرماندهی لشگر انصارالحسین علیه‌السلام مسئولیت لشگر مهندسی ۴۰ صاحب الزمان را هم داشتند. و لذا به دلیل شرایط پیچیده در جنوب مستقر بودند. 
   علیرغم این درخواست دل دل می‌کردم که گردان دیگری را از چارزبر به جنوب بفرستم یا نه، ولی چون دستور فرماندهی بود به گردان حضرت علی‌اکبر (۱۵۴) گفتم آماده شوند و این آماده شدن آنقدر به درازا ک
اینو اول بگم که شخصیت مرد این انیمیشن همون چیزی هست که من همیشه توی زندگیم برای این که بهش تبدیل بشم می جنگم، یه آدم کاملِ کامل
یه انیمیشن فضایی و یه ذره قشنگ
تم جادوگری داره، یه استاد دانشگاه -که جادوگری درس می ده!- پس از بازنشستگی به دستور رهبر کشورشون، باید قدرت دانش آموزهاش رو ازشون پس بگیره
این وسط یه جادوگری هست که خانومه و عاشق این جادوگر پسر خوشگل و موبلوند هستش
یه داستان عشقی و جذاب رخ می ده
من با دوبله دیدم، چون واسه انیمیشن به زیان ا
اینو اول بگم که شخصیت مرد این انیمیشن همون چیزی هست که من همیشه توی زندگیم برای این که بهش تبدیل بشم می جنگم، یه آدم کاملِ کامل
یه انیمیشن فضایی و یه ذره قشنگ
تم جادوگری داره، یه استاد دانشگاه -که جادوگری درس می ده!- پس از بازنشستگی به دستور رهبر کشورشون، باید قدرت دانش آموزهاش رو ازشون پس بگیره
این وسط یه جادوگری هست که خانومه و عاشق این جادوگر پسر خوشگل و موبلوند هستش
یه داستان عشقی و جذاب رخ می ده
من با دوبله دیدم، چون واسه انیمیشن به زیان ا
بسم‌الله الرحمن الرحیم
دورهمی همرزمان گردان‌های ادوات و توپخانه با حضور سردار حاج مهدی کیانی فرمانده لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام در عملیات والفجر ۸ به میزبانی برادران سیدمحمد موسوی و اکبر عباسی در همدان روز پنج‌شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸ برگزار شد. 

 
حاج حمید حسام و نورخدا ساکی دیده‌بانان خستگی ناپذیر گردان ادوات
حاج مهدی کیانی فرمانده لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام در عملیات والفجر ۸ 
حاج اکبر امیرپور (عمو اکبر) از همرزمان شهید علی
​​​
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد
 
تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد
 
حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
 
دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد
 
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"
 
با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد
 
تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر
ا
این منم در شب، گمشده ای در این خروار خروار سیاهی که در پی گمشده‌ای‌ست در این خروار خروار سیاهی؛ افسوس اما تو پلک بسته. اگر می‌دانستی درخشش چشمانت در آسمان زندگی‌ام خورشید را بی‌قرار می‌کند، ماه را پشت ابر ها پنهان می‌‌کند، اگر می‌دانستی عسلی چشمانت جهان را شیرین میکند..آخ اگر می‌دانستی خواب برایت معنی نداشت. 
می‌جنگم در این خروار خروار سیاهی تا پیدا کنم فروغی که اگر نباشد آسمانم تاریک، زندگی ام کور و جهانم تلخ میشود. اگر باور کنی چشما
بسیج و بسیجی در شعر و ادب
بسیج عطری است آسمانی که از جوانه های تراوش می شود و پایگاهی است برای مُشت های گره شده./ بسیج حنجره ای است سوزان بر ای سرودن حماسه های سترگ و خورشیدی است تابناک برای شب های سرد و تاریک و وحشت زا. بسیج سپاهی است مسلّح به ایمان و مجهّز به عشق و ریسمانی است برای بالا رفتن از شانه های خیس آسمان.
بسیج لشگر حسین مظلوم است در روز عاشورا و رگبار اللّه اکبر و فریاد تکبیرها./بسیج میعادگاهی است برای کبوتران سرخ دلی که دل هایشان برای
فرهنگ بسیجی/ 63فرصت شناسی / 2هرگز وقت را بیهوده تلف نکنید!شهید حاج حسین خرازی همیشه بچه ها را دعوت به #مطالعه احکام می کرد و می گفت:"هرگز وقت را بیهوده تلف نکنید!" او خود، اوقات فراغتش را پیوسته به #مطالعه می گذراند.کتاب «سیمای سرداران شهید اسلام»/جلد ۱- حاج حسین خرازی، فرمانده لشگر امام حسین (علیه السلام)/صفحه ۷۲
 
چند دقیقه ای به سکوت گذشت. اما، بالاخره او شروع کرد:
 
بسم الله الرحمن الرحیم. اسم من علی چیت سازیانه. من بسیجی ام. یه بسیجی پیروخط امام. فاصله ام با مرگ یه ثانیه است ... تا کلاس دوم دبیرستان بیشتر درس نخواندم؛ دلیلش هم جنگه، تو زندگی من جنگ اولویت اوله، چون امام تکلیف کرده اند جبهه ها را خالی نذارید. اگه این جنگ بیست سال هم طول بکشه، می مانم و می جنگم و از دین و ایمان و انقلاب دفاع می کنم. ... از مال دنیا هم هیچی ندارم: نه خانه، نه ماشین، نه پول، هیچ
وقت هایی که در زیارت نامه شهدا لقلقه زبانم میکنم که: فیالیتنی کنت معکم فافوز معکم، یاد حرف سردار می افتم که می‌گفتند: شهدا اگر الان زنده بودند، خواب و خوراک و استراحت نداشتند. 
در خفقان این دوران، باید تشکیلاتی و انفرادی سنگر به سنگر پیش رفت و برای امام فتوحات به دست آورد. سنگر خودسازی، فرهنگ، علم. 
هرازگاهی لازم است آدم ترمزش را بکشد. نگاهی به پشت سر و روبه رو انداخته و دوباره هدف گذاری کند. شاید شرایط سنگرهای جدیدی را اقتضا کرده و شهید بطلب
سردار عصمتی پور در دوران خالصانه خدمتش در پستهای مختلف سازمانی اشتغال به کار داشت ، از جمله وی معاون آموزش لشگر ۲۱ امام ، معاون عملیات سپاه هشتم ثامن الائمه ، فرمانده گروهان و گردان ضربت ، مدیر تحقیق و مطالعات متون درسی ، معاون سازمان اد.ع ، معاون طرح و تحقیقات آموزشی ، معاون علمیات قرارگاه مرکزی رمضان و موسس مرکز آموزش شهید ثابت خواه بود
مشاهده مطلب در کانال
باقطع شدن برقها بیدارمیشوم و سروصورتم را می شورم ...
هنوز گودی و سُرخی چشمانم که اثر ِ باریـدن های دیشبم است باقی مانده است ...
 شربت بلوبری ام را که دیشب دریخچال گذاشته ام برمیدارم
 و می نشینم جلوی آینه و خدارا بابت زیبایی ها شکرمی کنم
 و قُلپ قُلپ می نوشم...
همان یکدانه کِرِمم را که یک عدد ضدآفتاب ِ ناقابل است برمیدارم و رژلب ِ خوش رنگم راهم کنارم میگذارم و نقاشی خدا را یک لایه ی محافظتی میزنم ...
بعد تر رژم را برمیدارم و رنگ ُ رویی به لب هایم مید
 
ستاره ۳۴ ساله آسمان کربلا و بزرگ‌ترین یار و یاور حسین(ع). عباس یعنی چهره درهم کشیده و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد. او فرزند علی(ع) و برادر حسین(ع) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. عباس(ع) این ادب و فروتنی را تا لحظه آخر بر خود واجب می‌دانست. او بهترین الگوی رشادت بود. زیرا پرچم دار سپاه بود و پرچم را به دست رشیدترین و شجاع ترین افراد لشگر می‌سپارند. او به اندازه‌ای محو یار شده بود که بر امواج دل انگیز آب روان
قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتر برود سوریه، زودتر از موعد گچ پایش را در آورد. کمی می لنگید. اصرار می کردم برود عصا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلم فکرش را هم نمی کردم با این پا برود مأموریت! ‌خوشحال بودم که به مأموریت نمی رود. اما محمود می گفت: «خانم، تو دعا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد». گفتم: «آخرتو چطوری می خواهی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟»‌‌ ‌‌ خندید و گفت: «مگر من می خواهم فرار کنم؟ آن قدر م
مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد...
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
 
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sapp.ir/dastanhaye_mamnooe
https://t.me/dastanhaye_mamnooe
 
ادامه مطلب
11-  و من کلام له (علیه السلام)
> لابنه محمد ابن الحنفیة لما أعطاه الرایة یوم الجمل <
تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ عَضَّ عَلَی نَاجِذِکَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَی الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.
خطبه 011-خطاب به محمد حنفیه 
آموزش نظامی 
اگر کوهها از جای کنده شوند تو ثابت و استوار باش، دندانها را بر هم بفشار، کاسه سرت را
بالاخره پاسپورت پسرمان رسید. ولی با شش روز تاخیر! طوری که وقتی برای ویزاکردن نماند... (آنقدر برای پیگیری هرروز زنگ زده بودم به پستچی، که وقتی آمد دم در و گذرنامه را داد به دستم، گفت بالاخره پاسپورتتان رسید! و من جوری که انگار پستچی بخت برگشته مقصر باشد با عصبانیت گفتم حالا دیگه چه فایده؟؟)
و ما به هر دری زدیم (دقیقا هر دری که فکرش را بکنید!) نشد که پول سفر اربعینمان جور شود... 
اما این اول داستان نبود. بلکه آخرش بود... اولش از آنجا شروع شد که من ادعا
سال 97 برای من، کلاس آموزشیِ بلند شدن بعد از زمین خوردن بود. همین مسئله ساده و کلیشه‌ای رو بلد نبودم. یا باید صاف و بدون دردسر راهمو می‌رفتم و می‌رسیدم یا اگه زمین می‌خوردم مساوی بود با حذف همیشگی اون مسیر. نمیدونستم سفرِ افتتاحیه‌ی دشت لار توی اردیبهشت میخواد بهم بگه چه سالی پیش رو دارم. همونجا فهمیدم ما آدمایی هستیم که توی اوج بدبختی و فشارم می‌‌تونیم تا سر حدِ خفه شدن بخندیم. نه برای اینکه چاره‌ای نداریم؛ چون بدِ روزگار هرکاری کرده نتو
بلافاصله گردان‌ها را در ستاد جمع کردم. تا صبح آن روز ما فقط دو گردان داشتیم و آنها را برای رفتن به جنوب آماده می‌کردیم که نیامدن اتوبوس‌ها سبب خیر شد.
   گردان سوم به فرماندهی محمود رجبی متشکل از رزمندگان شهرستان‌های رزن، فامنین و قهاوند را صبح امروز راهی جنوب کرده بودم. آنها ۱۲۰ نفر کادر بسیجی بودند که در این بحران خیلی می‌توانستند دستم را بگیرند. مسیر حرکت آنها به جنوب از چارزبر به سمت اسلام‌آباد و از آنجا از طریق کمربندی به جانب شهرستا
پام رو می زارم روی پوستر فیلم #قصر_شیرین که چسبوندن کف زمین و زل می زنم به سبزیِ المانِ میدون انقلاب. مهر دوسال پیش که اومدم تهران، وانستادم اینجا و به خودم نگفتم مرسی که #دانشگاه_تهران قبول شدی، مرسی که روزی ۱۲ ساعت توی کتابخونه حرم درس می خوندی، مرسی که تلاش کردی و کم خوابیدی و حتی بعضی شب ها کم خوردی که خوابت نبره تا بیشتر بخونی، مرسی که غم و غصه از در و دیوار می ریخت ولی مرد عمل بودی. الان بابت همه مرسی نگفتنا، وایسادم میدون انقلاب و زل زدم ب
 
و باز چون همیشه با سکوتش  بانگ می‌زد آوای خاموش خود را.
هر وقت تنهایی و غربت و بی‌پناهی به میهمانی‌اش می‌آمدند این گونه زانو در بغل داشت.
گویی دنیا با همه بزرگی برایش سلول انفرادی است.
دقائقی بصورتش چشم دوختم. پشت این چهره‌ی آرام می‌توانستم اقیانوس عمیق و متلاطمی را ببینم  که نامش را آرام  شنیده‌ام... 
به گل بوته‌ی آتش خیره شده بود. و رقص شعله را هیجان می‌بخشود.
با هر حرکت از رقصِ شعله، چهره‌اش زرد و سرخ می‌شد.
به چشمهایش که می‌نگریستی
#یادش_بخیر
شهید محمد مهدی لطفی عاشق پیاده روی اربعین بود، اما با توجه به ماموریت‌های متعدد و اینکه فرماندهان ارشد بهش اجازه اینکار رو نمی‌دادند، موفق نشده بود پیاده روی اربعین بره، تا اینکه به هر طریقی بود دو سال قبل (اربعین ۹۶) یکی از ماموریت‌های عراقش رو با ایام اربعین هماهنگ می‌کنه، چون سفر کاری خیلی ضرورت داشته، مقداری از راه رو پیاده روی می‌کنه و شب اربعین خودش را به کربلا میرسونه.
حاج مهدی در مورد پیاده روی اربعین می گفت وجود امام ز
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلو
شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-25
**************
مهدی نظری
قسمت این بود که تو محرم حیدر باشیبه علی مونس وهم خانه وهمسرباشی
قسمت این بود که در زندگی مشترکتبه عزیزان دل فاطمه مادر باشی
آفرین برتو  که هنگام ورودت گفتیآمدی خادمه خانه کوثرباشی
قسمت این بود که در بین تمامی زنانتوفقط صاحب یک ماه وسه اخترباشی
قمرت یک نفره لشگر انصارخداستپس عجب نیست که تو مادر لشگر باشی
خاک این خانه تو را قبله حاجات کندمتعجب نشو گر شافع محشرباشی
ادامه مطلب
دست برداری از انکار... وَ گندی بزنیحفظِ ظاهر نکنی , جیغِ بلندی بزنیلاشه را زیر پتو چال کنی , با لبخندبا جسد نصفه‌شبی حال کنی, با لبخندرخ که دیوانه شود هر دو طرف باخته‌اندمهره‌ها بازی خود را به تو انداخته‌اندپاکت خالی از عشقش دو سه نخ خواهد زدآخر از سردی این رابطه یخ خواهد زدروزی از پنجره یک داد به در خواهد رفتعشقِ جوش آمده یک روز هدر خواهد رفتخَم و تکدیر, تمام تَنَش از تَن... تَنِش از...خستگی ,بحث مهمی که گلو... گردنش از...صبح خورشیدِ قشنگی به درک
-هل من ناصر ینصرنی؟این فریاد را می‌شنود، همان‌جا زیر سایه‌‌سار خیمه‌اش می‌نشیند. می‌داند کیست، چه می‌خواهد، چرا می‌جنگد، چرا اینجاست، چرا اینجاست، چرا اینجاست..آن نامهء بلند را او نیز امضا کرده بود، آن همه العجل یا مولای! را او نیز فریاد زده بود و اینک وقت آن بود که یاری‌اش کند ولی دنیا، دنیا بود! ولی نمی‌توانست آن همه ثروت را رها کند، نمی‌توانست فرزندانش را بگذارد و برود، نمی‌توانست زنانش را پی نیازهایشان بفرستد، نمی‌توانست آن مق
ببر و خر بحثشون میشه
ببر می‌گفته چمن سبزه و خر می‌گفته سیاهه
میرن پیش شیر
و  شیر دستور میده ببر تنبیه بشه
ببر معترض میشه که ولی قربان حق با منه!!
شیر میگه: جرم تو بحث کردن با خره 
 
 
و حالا....
روز یکشنبه با همکار پرروی بی ادب و بی نظم بحثم شد
همکاری که  سال پیش همکار دیگه در موردش گفت: ادب و تربیت ی امر خانوادگیه و با تحصیلات و شغل به دست نمیاد
همکاری که همین پریروز ی همکار جوون تر از خودش تو جمع بهش گفت کارت کاملا نشونه بی تربیتی بود
همکاری که و
بله...من زمین خوردم...من شکست خوردم...پیرتر شدم ولی این پایان تلخ بهم فهموند که من اگه واقعا تلاش کنم می تونم موفق بشم.چند بار تا یک قدمی خوشبختی رفتم ، ولی نشد!
دیشب خیلی مریض بودم.تب و لرز و نفس تنگی شدید داشتم.راستشو بخواید فکر میکردم کرونا گرفتم و سر کار نرفتم و خوابگاه موندم . امشب خیلی بهترم.از دیشب تا الان با اون حال بدم و در حالی که چندین قرص و داروی خواب آور مصرف کرده بودم خیلی به زندگیم و آیندم فکر کردم.من به زودی از پروژه میرم چون نمی تونم
تو عفتت زهرایی و صبرت علی وارزهرای بعد از زینبی ، تکرارِ تکرارهمراه زینب بوده ای در هر مصیبتام المصائب بوده ای بی شک و انکار «سیبور» آباد از دعایت ، «بَعْلَبَک» خشکداری میان آسمان دستی تو در کارتو مثل مادر مستجاب الدعوه هستیامر از تو بود و عرش همچون امر بُرداردر حیرتم از آن امیری که اسیر است«الجار ثم الدار» شد در تو پدیدارانگار کوفه شاهد نطق علی بودوقتی که می کردی خطابه بین اشعارواژه به واژه شعر خواندی و فروریختحجره به حجره قصر از بنیان و د
تو عفتت زهرایی و صبرت علی وارزهرای بعد از زینبی ، تکرارِ تکرارهمراه زینب بوده ای در هر مصیبتام المصائب بوده ای بی شک و انکار «سیبور» آباد از دعایت ، «بَعْلَبَک» خشکداری میان آسمان دستی تو در کارتو مثل مادر مستجاب الدعوه هستیامر از تو بود و عرش همچون امر بُرداردر حیرتم از آن امیری که اسیر است«الجار ثم الدار» شد در تو پدیدارانگار کوفه شاهد نطق علی بودوقتی که می کردی خطابه بین اشعارواژه به واژه شعر خواندی و فروریختحجره به حجره قصر از بنیان و د
مارا هم از مقتل صدایی کن حسین جان دل های مارا کربلایی کن حسین جان جام شهادت را به کام ما بنوشان این عمرها را هم خدایی کن حسین جان یاران همه بار سفر بستند ورفتند جاماندگان را هم صدایی کن حسین جان رقص جنون در آتش خون حاجت ماست در راه خود مارا فدایی کن حسین جان ما خاک این درگاه را خوردیم یک عمر با ما فقیران آشنایی کن حسین جان این لشگر عشق است و ما سرباز عشقیم بر لشگر عشقت دعایی کن حسین جان بین قنوت و سجده از رخ پرده بر داشت وجه خدایی را رونما
 ۲۸ فروردین سالروز شهادت دیده‌بان بسیجی شهید علی جربان 
 
قصه چاه
 
کار قبضه‌چی‌ و دیده‌بان لازم و ملزوم هم بودند اگر یکی درست کار نمی‌کرد، تلاش دیگری بی‌نتیجه بود. همین پیوندِ کاری، باعث رفاقت و پیوند دلی ما قبضه‌چی‌ها با دیده‌بان‌ها می‌شد.
   علی جربان دیده‌بان بود و من با قبضه‌های ۱۲۰ برای او آتش می‌فرستادم تا اینکه پس از چند شبانه روز خستگی و بی‌خوابی و مقابله با پاتک‌های زرهی و پیاده دشمن، جبهه آرام شد و ما به عقب برگشتیم.
   ع
به نظرم فقط کسایی پیشرفت میکنن که اهل خطر و ریسک باشن
شاید خیلیا فک کنن خطر فقط جنگه اما به نظرم هرکی تو حیطه خودش میجنگه
یکی با قلمش میجنگه یکی با علمش یکی با تفنگش هرکدوم هر لحظه از غفلت دشمنش استفاده میکنه تا شکستش بده
هرکی از شکستاش استفاده میکنه تا مقدمات پیروزیشو فراهم کنه اما خیلی وقتام ناامیدی میاد سراغمون افکار منفی میاد و باعث دور افتادنمون از هدفمون میشه
منم توی جنگم اما نه تنها هدفم رو گم کردم که حتی خودمم گم کردم اما به لطف دوست
به نظرم فقط کسایی پیشرفت میکنن که اهل خطر و ریسک باشن
شاید خیلیا فک کنن خطر فقط جنگه اما به نظرم هرکی تو حیطه خودش میجنگه
یکی با قلمش میجنگه یکی با علمش یکی با تفنگش هرکدوم هر لحظه از غفلت دشمنش استفاده میکنه تا شکستش بده
هرکی از شکستاش استفاده میکنه تا مقدمات پیروزیشو فراهم کنه اما خیلی وقتام ناامیدی میاد سراغمون افکار منفی میاد و باعث دور افتادنمون از هدفمون میشه
منم توی جنگم اما نه تنها هدفم رو گم کردم که حتی خودمم گم کردم اما به لطف دوست
 ۲۸ فروردین سالروز شهادت دیده‌بان بسیجی شهید علی جعفری راد(جربان) 
 
قصه چاه
 
کار قبضه‌چی‌ و دیده‌بان لازم و ملزوم هم بودند اگر یکی درست کار نمی‌کرد، تلاش دیگری بی‌نتیجه بود. همین پیوندِ کاری، باعث رفاقت و پیوند دلی ما قبضه‌چی‌ها با دیده‌بان‌ها می‌شد.
   علی جربان دیده‌بان بود و من با قبضه‌های ۱۲۰ برای او آتش می‌فرستادم تا اینکه پس از چند شبانه روز خستگی و بی‌خوابی و مقابله با پاتک‌های زرهی و پیاده دشمن، جبهه آرام شد و ما به عقب بر
از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است که
در ترسانیدن اهل نهروان فرموده.

نهروان اسم موضعى است در کنار نهرى در
راهى که به کوفه نزدیک است سمت صحراى حروراء، و حروراء نام قریه ‏ایست نزدیک کوفه،
و اینکه خوارج نهروان را حروریّه مى‏نامند از جهت این است که اجتماع ایشان براى
مخالفت با امیر المؤمنین در آن صحرا بوده است، و سبب جنگ حضرت با خوارج نهروان
آنست که چون در جنگ صفّین کارزار بر معاویه و اصحابش سخت شد مخصوصا در لیلة الهریر
که سى و شش هزار نفر از
بسم الله الرحمن الرحیم
 
+ بابا! اگر دشمن بهمون حمله کنه و همه مردا شهید بشن، خدا فرشته هاش رو می فرسته کمکمون؟
- نه پسر گلم! زن ها تفنگ هاون رو دستشون می گیرن. اونا با دشمن می جنگن
 
یه کم می گذره. داره فکر می کنه. یهو بهم می گه
+ بابا! اگر مامان هامون هم شهید بشن ما بچه ها تفنگ های اسباب بازی مون رو مثل بفنگ واقهی دست می گیریم و می ریم با دشمن ها می جنگیم...
 
احساس غرور و افتخارکردم...
 
+
در قصه عشّاق همیشه سفری هست
در پیچ و خم هر گذرش رهگذری هست
 
گفتی:
چگونه باور کنم خبر رفتنت را سردار؟بلند شو مگر نمی‌بینی شامیان دور علی را گرفته‌اند؟بلند شو برادردلم رفته بین‌الحرمین، کنار علقمهبندبند وجودم دم گرفته «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»بلند شو دلمان برای لبخندت، برای بصیرتت، برای آرزوهای شهادتت تنگ می‌شودپاشو امیر لشگر ایرانبلند شو هنوز فتوحات زیادی باقی ماندهبلند شو دلم برای خم ابرویت تنگ شدهبرای اخم‌های پرصلابتتچگونه باور کنم رفتنت را؟!آنقدر در کوه‌ها و بیابان‌ها به دنبال شهادت گش
چگونه باور کنم خبر رفتنت را سردار؟بلند شو مگر نمی‌بینی شامیان دور علی را گرفته‌اند؟بلند شو برادردلم رفته بین‌الحرمین، کنار علقمهبندبند وجودم دم گرفته «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»بلند شو دلمان برای لبخندت، برای بصیرتت، برای آرزوهای شهادتت تنگ می‌شودپاشو امیر لشگر ایرانبلند شو هنوز فتوحات زیادی باقی ماندهبلند شو دلم برای خم ابرویت تنگ شدهبرای اخم‌های پرصلابتتچگونه باور کنم رفتنت را؟!آنقدر در کوه‌ها و بیابان‌ها به دنبال شهادت گش
چگونه باور کنیم خبر رفتنت را سردار؟ پاشو مگر نمی بینی شامیان دور علی را گرفته اند؟ پاشو برادر دلم رفته بین الحرمین کنار علقمه بند بند وجودم دم گرفته" ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" پاشو دلمان برای لبخندت برای بصیرتت برای آرزوهای شهادتت تنگ‌ می شود پاشو امیر لشگر ایران پاشو هنوز فتوحات زیادی باقی مانده پاشو دلم برای خم ابرویت تنگ شده برای اخم های پرصلابت برای فرماندهی پر صلابتت چگونه باور کنم رفتنت را!؟ آنقدر در کوه ها و بیابان ها به دنبال شه
بسم الله الرحمن الرحیم یه شهری بود خیلی خیلی بزرگ اندازه ی ته استکان همه مردم دنیا توش زندگی می کردن که سه نفر بیشتر نبودن .یکیشون کور کور کور بود اما دور دور دور را هم خوب می دید . یکیشون کره کره کره بود اما صدا های خیلی کم راهم خوب میشنید . یکیشونم لخت و عریان بود
اما لباساش اینقدر بلند بود که زیره دست و پاهاش گیر می کرد . یه روز تصمیم گرفتند که از شهر برن بیرون . از دروازه ی شهر اومدن بیرون اونیکه کور کور کور بود اما دور راهم خوب میدید گفت یه لش
اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» 
 
نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! 
 
اما من شوهر داشتم و لابد فکر
گفتگویی ناب با سردار حاج علی فضلی/ حضرت آقا فرمودند: حاج یداللهِ ما چطور است؟
یکشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۰۵
مصاحبهکمتر پیش می آمد که در دوران دفاع مقدس؛ دو نفر این گونه با هم همکار و هماهنگ از ابتدای کار تا زمان شهادت یکی از آنها به این صورت کنار هم بمانند. 
بیشتر نیروها این دو دوست و فرمانده را «دوقلوهای عملیاتی » نام می بردند
 
. اما این دوستی و مودت هیچ گاه باعث نگردید تا حاج یدالله شان و درجه فرمانده خود را حتی در کی لحظه نگاه ندارد. حاجی که خ
من رسما هیچ چیز ننوشتم این روزها به زندگی هنری خودم نگاه می کنم بیشتر شبیه یک تنگ ماهی ایست که فقط از اب پر است اما هیچ ماهی در ان شنا نمی کند
اصلا مجموعه یی منسجم ندارم نوشته هایی که گمان می کنک داستان هستند اصلا داستان نیستند رمان هایم معمولا دو صفحه اند ان قدراز فضای داستان فاصله گرفته ام که حالم از کتاب بهم می خورد با این که می دانم ته کشیدم باید دیوانه وار کتاب بخوانم
شاید راه را اشتباه امدم من ساخته نشدم برای نوشتن اما نمی توانم رهایش کنم
مراسم راهپیمایی عظیم زائران و مجاوران علیه اقدامات آشوب‌طلبانه، رأس ساعت 9:30 با قرائت قرآن، سرود ملی و صلوات خاصه امام رضا(ع) آغاز شد و در ابتدای مراسم شاعران و مداحان به شعرخوانی و مدیحه سرایی حماسی پرداختند و مردم نیز با شعارهایی «چون الله اکبر جانم فدای رهبر»، «این همه لشگر آمده به عشق رهبر آمده»، «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسراییل» و ... حماسه‌ای عظیم را رقم زدند.در این راهپیمایی عظیم که با همراهی آیت الله علم الهدی نماینده ولی فقیه در خرا
زندگیم شده میدون جنگ، صبح پا میشم فکر میکنم کجاها رو باید بشورم و ضد عفونی کنم . توانش رو ندارم خودمم سرفه میکنم اما روی پام.نمیدونم حساسیت قدیمیمه یا منم مبتلا شدم ؟ هفته پیش تب داشتم اما علی رغم میل مدیرم سر کار نرفتم چون ترسیدم کسی مریض شه و حالاخودش میگه نیا...
منتظرم شستنیهام تموم بشه تا دستشویی و حمام رو هم بشورم.
از اون طرف اطرافیان فشار میارن به کسی نگو که کروناس 
نمیفهمم چرا میگن نگو؟ 
هر کی حال بد بابا رو دیده باشه و بدونه سرما خورده م
《من باز نشستم یه دور گریه کردم.》اون روزی که جواب نهایی کنکور اومد و من به‌صورت غیرمنتظره و بی‌ربط به رتبه‌م یه چیز دیگه قبول شدم پیش فاطمه بودم.انتخاب رشته‌ی اشتباه اون، نتایج من..تا چند لحظه خونه رو به خلسه برد و انقدر همه‌چیز عجیب بود که من حتی ناراحت هم نبودم.مغزم باور نمی‌کرد همچین چیزی رو..دو سه ساعت گذشت من بودم و فاطمه دقیقاً تو یکی از سخت‌ترین حالتایی که می‌تونستیم باشیم و با هم بودیم همین باعث شد قلبمون فشرده نشه و تهش هم با شوخ
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد
تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد
حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
دور از تو فقط طعنه خور مردم شهرم
مجنونم و یک شاعر دیوانه ی دل شاد
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد " گذر پوست به دبّاغ نیفتاد "
با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد
تلخ است اگر دوری شیرین به خدا شکر
این قرعه ی عشق است که
در گلزار شهدای اصفهان قدم می­زدم. تصاویر نورانی شهدا را نگاه می­کردم. به مقابل کتابفروشی رسیدم. شلوغی اطراف قبر یک شهید توجهم را جلب کرد.
افراد مختلفی از مرد و زن و پیر و جوان می ­آمدند و مشغول قرائت فاتحه می­ شدند. کمی ایستادم. کنار قبر که خلوت شد جلو رفتم.
«یا زهراء(س)» اولین جمله ­ای بود که بالای سنگ مزار او حک شده بود. به چهره نورانی او خیره شدم. سیمایی بسیار جذاب و معنوی داشت. با یک نگاه می­شد به نورانیت درونی او پی برد.
دوباره به سنگ مزار او خ
دانلود آهنگ جدید سهیل مهرزادگان نگم برات
Download New Music Soheil Mehrzadegan – Nagam Barat
سهیل مهرزادگان نگم برات
 
دانلود آهنگ جدید سهیل مهرزادگان نگم برات با لینک مستقیم
 
متن آهنگ نگم برات از سهیل مهرزادگان
 
عشق دلت باشه پاش میمونی و دلت کوتاه نمیادعشق دلش باشی پات میمونه قول مردونه نمیخواددلش باهات باشه زیر سنگم شده میبینیش یه لحظهعشق اگه عشق باشه اگه جنگم بشه داشتنش می ارزه
 
کامل با بهترین کیفیت از لینک بالای کاور صفحه منتشر شد کلیک کنید و دانلود کنید
از معجزات حضرت امام علی بن محمد الهادی النقی (صلوات الله علیه)
متوکّل عبّاسی (علیه اللعنه) که در زمان حضرت امام هادی (علیه السلام) خلافت را غصب نموده بود، برای حکومتش از طرف حضرت امام هادی (علیه السلام) نگرانی داشت. لذا خواست قدرت حکومتی اش را به آن حضرت نشان دهد و حضرت را بترساند.
دستور داد لشگریانش با زینت ها و سلاح ها آماده و حاضر شوند و هر فرد از لشگر، مختصر خاکی را بگیرد  و در یک موضع معیّن بریزد. لشگریان متوکل این کار را انجام دادند و درنتی
سلام وقت تون بخیر
از زمانی که یادم میاد یه مشکلی داشتم اینکه زیاد با خودم حرف میزنم توی ذهنم و خیلی فکر میکنم و همه ش از درون با خودم در جنگم و توی ذهنم هر ثانیه و هر دقیقه با خودم راجع به هر چیزی که فکرش رو بکنین حرف میزنم.
راهکار های زیادی رو امتحان کردم، مغزم روی یه چیز قفل میشه و همون جا میمونه و مدام همون جاست، درس که اصلا نمیتونم بخونم، کار اصلا، ورزش رو ول کردم، هر چی این افکار بیشتر باشه خودارضایی هم بیشتر میشه و افکار خیالی هم بیشتر میشه
دسیسه چیدم که پذیرش درمانگاه ادب بشه! دسیسه‌چین که نیستم، تمام دیشب و امروز ضربانم بالا بود. فشارمو گرفتم، 130/80 بود. هر چی نفس عمیق می‌کشیدم هم فایده نداشت، تپش قلبم رو حس می‌کردم. کورتیزول لامصب بی‌وقفه جولان می‌داد. نگران خودمم. نگران اینکه همین روزها از استرس‌های الکی که زیادی گنده میشن سکته کنم نه، بلکه نگران اینم که در راه انتقام، هیچ پایمردی از خودم نشون نمیدم. حقم رو بخورن، بی‌احترامی کنن، ناراحتم کنن، اگه با یکی دو بار گفتگوی مسا
قریب به دوازده سال است که وحید جلیلی را میشناسم و از نزدیک با او آشنایم. یعنی از وقتی که توانستم جایگاه خودم در جهان را بشناسم و خوب به دست و پا و چشم و گوشم، و انچه می بینم و می شنوم، انجا که هستم و جایی که می روم، نگاه کنم با او آشنا شدم و این رفاقت و این رابطه برادری و البته گاها شاگرد استادی ادامه داشته است. فارغ از بعضی نقدها به او، منظورم نقدهای درون خانوده ای است، احترام بی نهایتی برای تفکر و طرز رفتار و عقائد و تجربه هایش قائلم. و نقش او را
بله...من زمین خوردم...من شکست خوردم...پیرتر شدم ولی این پایان تلخ بهم فهموند که من اگه واقعا تلاش کنم می تونم موفق بشم.
دیشب خیلی مریض بودم.تب و لرز و نفس تنگی شدید داشتم.راستشو بخواید فکر میکردم کرونا گرفتم و سر کار نرفتم و خوابگاه موندم . امشب خیلی بهترم.از دیشب تا الان با اون حال بدم و در حالی که چندین قرص و داروی خواب آور مصرف کرده بودم خیلی به زندگیم و آیندم فکر کردم.من به زودی از پروژه میرم چون نمی تونم چنین زندگی ای رو برای خودم متصور بشم.از ص
 شب اول محرم _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۴ 
مدتی بود که گردان‌های توپخانه و ادوات از هم تفکیک شده و شهید محمدظاهر عباسی فرمانده گردان ادوات و شهید ناصر عبداللهی فرمانده گردان توپخانه شدند. 

   شهیدان ناصر عبداللهی و محمدظاهر عباسی 
نفرات چهارم و هفتم
   دیده‌بان‌های ادوات خسته بودند، به ناچار عباسی از عبداللهی خواسته بود که دیده‌بان‌های توپخانه را جایگزین آنان کند. من، جواد سیفی و نقی کریمی از توپخانه برای استقرار در دیدگاه به ارتفاعات مش
اینجا از لحظاتِ تاریخی نوشته بودم. آن‌هایی از شما که وبلاگِ قبلی‌ام را هم می‌خواندید، حتما یادتان هست بیشترین چیزی که تابه‌حال از آن صحبت کرده‌ام همان لحظات تاریخی بوده. لحظاتی که به‌اندازه خاطره مبتذل نیستند؛ یعنی، داستانِ قابلِ روایتی با چارچوبِ مشخص نیستند، یک لحظه‌اند. یک لحظه تمام، و دقیق. لحظه‌ای که انگار در فضایی هزاربُعدی اتفاق افتاده، چراکه به‌ همان اندازه مختصات دقیقی دارد. خاطره با مرگِ من فراموش‌شدنی‌ست. این را پیشتر ه
مجموعه شعر «خیال قوشو» سروده ایمان قلی پور بازگشتی به اسفندماه سال ۱۳۶۲ است که با بیانی شاعرانه اتفاقات را شرح می‌دهد.
به گزارش آذربایجان پرس به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان، مجموعه شعر«خیال قوشو» سروده‌ ایمان قلی پور بازگشتی‌  به اسفندماه سال ۱۳۶۲ است.
بیانی شاعرانه از رزمندگان به‌ویژه رزمندگان لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات خیبر، گفته‌ها و ناگفته‌های مردان خفته در خاک مجنون و طلائیه در این کتاب دیده می‌شود. این منظومه، ضمن روایت این نبر
فیلم سینمایی ماندلا که به زندگی او از دوران نوجوانی تا رسیدن به رهبری آفریقای جنوبی میپردازد ، از این نظر مورد توجه است تا به چند نکته مهم در خصوص عملکرد خود کنگره و  استعمار گران و رژیم آپارتاید و نژاد پرست آفریقای جنوبی  دراین فیلم بپردازیم .
1- اول زندگی شخصی و خصوصی اوست که در دوران جوانی با خانواده و معشعوقه های او مربوط میشود .
2- زندگی کاری و دوران وکالت او می باشد .
3- دوران مبارزه سیاسی و اقدامات چریکی او و در پیش گرفتن جنگ مسلحانه برای آ
{از عاشورا تا ظهور - شماره 30}
 
به خاطر بسپار ...
 
در هیچ کجای تاریخ، تمام مکارم اخلاقی در برابر تمام رذائل اخلاقی ظهور پیدا نکرد چنان که در عاشورای ۶۱ هجری اتفاق افتاد! روبرو شدنِ حسین بن علی علیه السلام در برابر لشگر یزید؛ مبارزهٔ «نهایت حق» در برابر «نهایت باطل»! در یک سو، «رفیع ترین مکارم انسانی» و در سویی «پَست ترین و رَذل ترین صفات»...
حسین درکربلا جنگ را به گونه ای مدیریت کرد که حاصلش بشود "بیداری وجدان و انگیزه سازی برای مبارزه با باطل" مب
#دوستان عزیزی که نماز و روزه و ختم قرآن قضای اموات(ره) برگردنشان میباشد می توانند با مراجعه به منوهای بالای صفحه وبلاگ وارد گزینه نماز و روزه استیجاری شوند واین دین بزرگ را از خود ساقط کنند..  /\   /\
 
 
 
124-  و من کلام له (علیه السلام)> فی حث أصحابه علی القتال <فَقَدِّمُوا الدَّارِعَ وَ أَخِّرُوا الْحَاسِرَ وَ عَضُّوا عَلَی الْأَضْرَاسِ فَإِنَّهُ أَنْبَی لِلسُّیُوفِ عَنِ الْهَامِ وَ الْتَوُوا فِی أَطْرَافِ الرِّمَاحِ فَإِنَّهُ أَمْوَرُ
فیلم سینمایی ماندلا که به زندگی او از دوران نوجوانی تا رسیدن به رهبری آفریقای جنوبی میپردازد ، از این نظر مورد 
توجه است تا به چند نکته مهم در خصوص عملکرد خود کنگره و  استعمار گران و
رژیم آپارتاید و نژاد پرست آفریقای جنوبی  دراین فیلم بپردازیم .
 1- اول زندگی شخصی و خصوصی اوست که در دوران جوانی با خانواده و معشعوقه های او مربوط میشود .
2- زندگی کاری و دوران وکالت او می باشد .
3- دوران مبارزه سیاسی و اقدامات چریکی او و در پیش گرفتن جنگ مسلحانه برا
بلافاصله گردان‌ها را در ستاد جمع کردم. تا صبح آن روز ما فقط دو گردان داشتیم و آنها را برای رفتن به جنوب آماده می‌کردیم که نیامدن اتوبوس‌ها سبب خیر شد.


   گردان سوم به فرماندهی محمود رجبی متشکل از رزمندگان شهرستان‌های رزن، فامنین و قهاوند را صبح امروز راهی جنوب کرده بودم. آنها ۱۲۰ نفر کادر بسیجی بودند که در این بحران خیلی می‌توانستند دستم را بگیرند. مسیر حرکت آنها به جنوب از چارزبر به سمت اسلام‌آباد و از آنجا از طریق کمربندی به جانب شهرست
خوابیدم تا یک ظهریک پاشدم نهار خوردم دو رفتم کتابخونه تا پنج
تقریبا دو جلسه فیزیو عصب خوندم
کولر روشن بود آی خنک بود آی حال کردم
دیگه پنج کتابخونه تعطیل شد اومدم خوابگاه
جههههننننم واقعی
انقدرم این دختره در رو باز کرد و من بستمش دیگه تستیسش رو نداره بازش کنه الان به باز کردن پنجره بالا سرش اکتفا کرد
آخه صبحم با صدای پر زدن تو فضای تختم بیدار شدم
دختره م بیدار شد فک کرده بود زیر تختم دارم بایه چی ور میرم که صدا داده
من میگفتم پرنده تو اتاقه
اون
عکس ناب

به یاد دلاوران شجاع

لشگر خراسان 




"شهید مهدی
شوشتری"

.

"شهید مرتضی
فرجی"

.

"شهید
ابراهیم سعیدی حیدری"

.

.

خاطره رزمنده حسن رحیم
پور ازغدی

از عملیات والفجر هشت
و دلاوری های

فرمانده و اسطوره
گمنام

شهید مهدی شوشتری :

.

« افرادی که به
این منطقه

آشنایی دارند و اروند
را می شناسند

می دانند اروند چگونه
رودی است

رودی که هفتصد متر
عرض

و هفتاد کیلومتر سرعت
دارد

.

با توجه به عمق پنجاه
تا شصت متری آن

کشتی ها در آن پهلو می
گیرند

سرعت زیاد آب آ
حماسۀ یک دلاور، سرگذشت رشادت‌های سردار شهید محمود کاوه از سرداران غیور سپاه پاسداران را درمنطقۀ کردستان بیان می‌کند.این مجموعه، شرح زندگی و مبارزات شهید محمود کاوه، فرماندۀ تیپ ویژۀ شهدا در منطقه کردستان است که در سال 1361 طی عملیاتی موفق به پاکسازی گروهک‌ها و عناصر ضدانقلاب از منطقۀ جنگل آلواتان در محور پیرانشهرـ سردشت شد.
شهید کاوه یکی ازجوان‌ترین فرماندهانی بود که هدایت جنگ ایران و عراق را به عهده گرفت. روزی که جنگ شروع شد او یک جوان ۱
چشم آلوده کجا،دیدن دلدار کجا؟
دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا؟
قصه ی عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا همدمیِ خار کجا
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا؟
منتی بود نهادی که خریدی ما را؛
رو سیه برده کجا میل خریدار کجا؟
هرکسی را که پسندی بشود خادم تو
 خدمت شاه کجا نوکر سربار کجا؟
کاش در نافله ات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا عبد گنهکار کجا؟
مهر من گر که فتد در دل تو میفهمم؛
شهد دیدار کجا دوری دلدار کجا؟
به خدا چون دل زه
مجموعه مستند : Yamani Mouood یمانی موعود
کاری از : انصار امام مهدی (ع)
تعداد قسمت‌ها : 2 اپیزود
فرمت: MP4
کیفیت : 720p
حجم : 328 + 589 مگابایت
مدت زمان : 36:00 + 65:00
تاریخ انتشار : دسامبر 2012
توضیحات : مختصری از ادله و تاریخچه دعوت یمانی آل محمد سید احمد الحسن علیه السلام. طبق روایات، یمانی، داعی الى الحق، و هدایت کننده ای است که همزمان با سفیانی و خراسانی، خروج (قیام) خواهد کرد. اما یمانی قبل از خروجش، یک دوره دعوت خواهد داشت؛ دوره ای که طی آن مردم را به سوی حق و صر
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
طبق نظر تاریخ یعقوبی 
عمر بعداز فتح شام و فلسطین به قلمرو ساسانیان لشگر کشید که دوران پادشاهی پوراندخت دختر خسرو پرویز بود...
(این نکته از یعقوبی نیست
خیانت یهودیان،به ساسانیان  بدلیل کینه ای که از زرتشتی ها و مسیحی ها داشتند,باعث پیروزی اعراب وحشی شد...نه ضعف و زبونی سپاه ایران یا اشتیاق ایرانیان به اعراب ملخ خور وحشی که به دختر پیامبر خود هم رحم نکرده بودند و در مظلومیت تمام او را به
من حدود دو ساعت با ابوحامد ملاقات داشتم....
او برای ما یک برادر و یا  یک پدر بود ...
خاطره ای از  سیلی زدن یک پسر به ابوحامد دارم
اما او رزمنده را  ناز کرد و به او بوسه می زد...
و می گفت :
مرد دلاوری به من سیلی زده !
همواره اهل گذشت بود.
زمانی که بچه ها شهید می شدند ؛
خودش می رفت و آنها را بر می گرداند ...
یک بار 500 متر طناب گرفت 
و 13 یا 14 شهیدمان را از 300 متری دشمن آورد .!
‌-----------------------------------------یکبار سر غذا بودیم سربازی گفت :
 هنوز گرسنه ام ..!
ابوحامد غذای خ
تبریک وتهنیت برای شهادت دونفس زکیه-!!
 
بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است تبریک وتهنیت به دو نفس زکیه- والحمدالله جنایات غرب وحشی بخوبی روشن شئ که خط قرمزی نمیپذیرد- واین نشانه روبه ذوال رفتن انها است یکی از نژاد ایرانی ودیگری تا حدی از نژاد ترکمن- عرب شده-این اغاز یک جریان جدید است-  امام معص.م فرمودند از شهادت ما نارحت نباشید ستاره ای پرفروختر خواهد امد جای نگرانی نیست گه چه ئدر رویاول خوب وبود وبعد تلخ بود ولی من انرا بفال نیک گرفتم
دختر نازم رو با خودمم ها. فقط نگام کنید چقدر در صلحم من با خودم:)چند سالمه؟ ۲۴سال. خیلی جوونم. جوونی فصل تلاشه، فصل انجام دادن کارهایی که بعد سی‌سال عارت میاد انجام بدی، بعد چهل سال جون نداری انجام بدی. پس دیر میشه‌. باید جنبید. ریچل رو یادتونه؟ توی تولد سی سالگیش نشست به برنامه ریزی برای زندگی و یهو فهمید خیلی عقبه. من از یهویی‌هایی که میکوبن توی سر آدم میترسم. عین ماهی‌تابه‌هایی که جری توی سر تام میکوبید.توی یک پرانتز پت و پهن اینو بهتون بگ
▪ما چقدر عوض شدیم. چقدر راحت درباره‌ی چیزایی با هم حرف می‌زنیم که برای بزرگ‌ترامون هنوز تابوعه. ری‌اکشنایی نشون می‌دیم به اتفاقات که برای خودمون خیلی حل‌شده و ساده است اما نسل قبلی ما هیچ‌جوره حتی نمی‌تونه به این شکلی بودن فکر کنه. چقدر راحت بروز می‌دیم، حرف می‌زنیم راحت اشتباه می‌کنیم و راحت‌تر از اشتباه کردن اقرار می‌کنیم و ازش می‌گذریم. خودمونو می‌اندازیم تو آغوش چالش‌ها، مرزای ذهنی خودمون و دیگران رو رد می‌کنیم و درسته که ا
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی حضرت عمار یاسر سلام الله علیه، در جنگ صفین در صف امام علی علیه السلام، شرکت کرد عده‌ای دودل شدند. چرا که از پیامبر عظیم الشأن اسلام، روایتی در اقطار اسلامی پیچیده بود که عمار را گروهی ستمگر و باغی می‌کُشند.
و وقتی ایشان شهید شدند؛ لشگر امویان دچار به هم‌ریختگی شد و فهمیدند که گروه ستمگر هستند. یعنی همان گروهی که قبل از اسلام هم مقابل اسلام تا لحظات آخر به خود تردید راه نداده بود، آن روز در لباس اسلام مقابل اسلام
دریافت با لینک مستقیم
 
 
تاریخ را نوشتید ، اینک آماده اید برای در تاریخ ماندنچرا که کسی جرئت ندارد ایستادگی کند در برابر اراده تان برای بردناز بدو طلوع ستاره ها ، چامارتین قدیمی من (*)مجذوب کرد ما را از دور و نزدیک گرد هم
جامه ات را به تن می کنم ، به قلبم چفتش می کنمروزهایی که بازی داری ، از خود بیگانه می شوم
لاسائتا (*)می دود ، رئال مادرید من می تازدمی جنگم ، زیبا هستم ، این سرود را آموختم :
مادرید ، مادرید ، مادرید ، زنده باد مادرید ،همین و بس ، ه
اولین ها
 
 
اولین گلوله ای که از یک دستگاه تانک در جنگ ایران و عراق به سوی کشورمان شلیک شد توسط ملک حسین پادشاه وقت اردن انجام گرفت .
 
اولین عملیان منظم رزمندگان اسلام عملیات امام مهدی (ع) درتاریخ26/12/1359 منطقه غرب سوسنگرد انجام شد .
 
اولین ایستگاه صلواتی جبهه ها در شهر بستان (پس از آزاد سازی )راه اندازی شد .
 
اولین عملیات نیروی هوایی ارتش تنها به فاصله 2 ساعت پس از
 
اولین حمله هوایی دشمن در ظهر 31شهریور ماه 1359 صورت گرفت که صدمات جبران نا
بابا قرار بود امروز صبح بره مدرسه ام ثبت نام کنه.نزدیکای ظهر زنگ زد گفت: مدیرتون باهات کار داشت!!!!!
مطمئن بودم داره اذیتم می کنه...گفتم شوخی جالبی بود ولی زیادی تکراریه...
خندید گفت: شوخی؟ باشه هر طور راحتی بابا...فقط عمیقا برای سال تحصیلی جدیدت آرزوی موفقیت می کنم.
اینطوری گفت دلم ریخت..گفتم یعنی چی؟ چی شده ؟اصلا ثبت نام کردید؟
گفت آره نترس ثبت نام کردم فقط گفتم که، مدیرت خیلی علاقه داشت قبلش باهات حرف بزنه.
گفتم چه حرفی؟ شما چی گفتید
گفت من نمی د
امشب این دل عجیب شد حیران 
مست مستم به عشق آن سلطان
به جنون می کشد مرا هجران
اشک ها روی گونه ام غلتان
از ته دل دهم نوا لرزان
السلام علیک یا عطشان
در پناهت رسیده ام بیتاب
وتصدّق علیَّ یا ارباب
شب تارم، تویی همان مهتاب
این غلامِ سیاه را دریاب
در پِیَت عالمی است سرگردان
السلام علیک یا عطشان
باز محتاج کربلا شده ام
محو آقای با وفا شده ام
باز هم غرق در خدا شده ام
غرق در نور ربنا شده ام
گویم از دل به دیده ی گریان
السلام علیک یا عطشان
حرمت در همه جهان یک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها